°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

آخرین مطالب

  • ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۰ 186
  • ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵ ارشد
  • ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۶ 95

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۴ هیچ!

محبوب ترین مطالب

  • ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ......

نمیتونم صبر کنم تا یه وب جدید بسازم و براش عنوان انتخاب کنم؛ تا توش بنویسم :

دلم میخواد تو حرم امام رضا ع باشم ..

نمیتونم بگم که الآن چقدر دلم میخواد مشهد باشم.چقدر دلم میخواد مشهد باشم ...

.

.

 

.

.

دوستانی که رو پست قبل کامنت گذاشتید کامنت هاتون رویت شده.به محض ساختن وب جدید آدرسشو براتون میفرستم ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر


خب فکر میکنم دیگه وقتشه که تصمیمم رو عملی کنم.

بیست ماه اینجا نوشتم.روزای بد و روزای خوب رو.آرزوها و احساساتم رو.اشک ها و لبخندهام رو.

نوشتم که بمونه برای بعد ها.که بعدها بتونم راحتتر روزهام رو مرور کنم.


متشکرم از همه ی دوستانی که اینجا رو میخوندند؛ چه خاموش و چه روشن.

متشکرم از دوستانی که همیشه همراه بودن و بعد خوندن پست ها کامنت میذاشتند.

اگه کسی هست که دوست داره بعد از این هم وب نوشته های منو بخونه ؛ یه راه ارتباطی برام بذاره که اگر خواستم مجددا بنویسم؛آدرس جدید رو براش بفرستم.


دیگه ..حرفی نیست ..پیروز و سربلند باشید ..

خدانگهدار



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز که داشتم ست هفت سین رو از تو کمد در میاوردم تا رو میز بچینم،باورم شد که جدی جدی فردا عیده.

نودوپنج انقدر زود گذشت که انگار دیروز بود که سفره رو جمع کرده بودم...


خواستم از نودوپنج بنویسم اما فکر میکنم هرچی لازم بود رو تو چند پست قبل راجبش گفتم ..


نودوپنج تموم شد.یک سال گذشت باهمه ی تلخی ها و شیرینی ها و سختی هاش ..

یک سال گذشت اما من فکر میکنم به اندازه ی چندسال بزرگ شدم.

خدایا مرسی که حواست بهم بود.مرسی که اشکامو میدیدی.مرسی بابت همه ی لحظه ی نابِ اجابت..مرسی بابتِ همه ی هواداری هات...

مرسی مرسی که این بنده ی کم طاقتت رو تحمل میکنی...


خدایا تو سالِ جدید مثل همیشه قبل از هرچیزی ازت سلامتی عزیزام رو میخوام....مثل همیشه پشت و پناهشون باش..خدایا لطفا نودوشش سالِ لبخند باشه.سالِ خبرهای خوب.سالِ رسیدن.موفقیت.سربلندی.سالی پر از اتفاقات و هیجانات مثبت.سالی پر از رزق حلال.سالِ رسیدن به آرزوها...

لطفا سالِ حالِ خوب باشه ..


خیلی خوشحالم که در نهایت تو نودوپنج به خودم اومدم و عاقلتر شدم ...خیلی خوشحالم که دارم با این حسِ سبکباری وارد نودوشش میشم..


خدایا دلم رو پر از آرامش و نور کن.... سرشارتَر از این امید واطمینان به رحمت بیکرانت..سرشارتـــر.....





یا مقلب القلوب والابصار

یا مدبرالیل والنهار

یا محول الحول والاحوال

حول حالنا الی أحسن الحال

.

.

.

.

.

.


سال نو رو به همه ی کسانی که خاموش و روشن اینجا رو میخونند تبریک میگم.

برای همتون بهترین ها رو در سال جدید آرزو میکنم🌹🌹🌹


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


میخواستم برای روز مادر پست بذارم تو اینستا؛ نتم ضعیف بود.عکسی هم که میخواستم بذارم رو پیجم؛ تو گوشی ای بود که خطش نت نداشت.wifi host pot روشن کردم و با اون یکی گوشی آنلاین شدم دیدم این یکی که اصلا آنتن نمیده.مگه اینکه از مغازه برم بیرون.رفتم بیرون مغازه هی قدم زدم تا بلخره موفق شدم عکس رو آپلود کنم.اما کپشن پریده بود!چون تعداد هشتگ ها زیاد بود!| اومدم کپشن رو بذارم دیدم نت رفته.بابا هم کلیدامو ازم گرفته بود رفته بود جایی،نمیتونستم ببندم برم دم ورودی پاساژ تا به نت دسترسی پیدا کنم.تو همون حال که بیرون واحد قدم میزدم و سرم تو گوشی بود بابا اومد.درو کلید کردم رفتم بیرون پاساژ و پست رو ویرایش کردم و برگشتم.همچنان سرم تو گوشی بود و پی امامو چک میکردم و اومدم برم تو مغازه که بممممممب!!!!


رفتم تو در شیشه ای واحدم و یکی از گوشی ها از دستم پرت شد و چندبار رو زمین کله ملق زد!


کدوم گوشی؟! گوشی جدیدتر و مهم تر که تازه کاورشو عوض کرده بودم و همچنین قابشو!

گوشی فداکار عزیزم مانع ازین شد که با سر برم تو شیشه :( 

ولی خداروشکر جراحت جدی ندید جفتمون خوبیم :))




نفس عمییییق حضار لطفا :)))

+بیایید دم عیدی بیشتر مواظب خودمون باشیم :دی :))

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانوم ت را از روزهای دبستان میشناسم.صاحب لوازم تحریری نزدیک مدرسه بود.هرروز وقتی زنگ خانه میخورد با بچه ها دوان دوان به مغازه ی کوچکش میرفتیم و برچسب باربی و دفترچه ی خاطرات و این چیز ها میخریدیم.


القصه این خانوم ازآن سالها با ما آشناست.چند روز پیش با مامان برخوردی داشت و از آنجا فهمیدم که ایشون زیادی فضول تشریف دارن.به مامان حرفهایی زده بود از قبیل چقدر لاغر/چاق شدی!چرا این رنگ مو رو گذاشتی؟!و حتی شلوارتو از کجا خریدی!!!


امروز دیدم تو پاساژ میچرخن.چندبار از جلوی واحدم رد شد و من هربار خودمو زدم در ندید.با گوشی ور رفتم،لباس ها رو مرتب کردم که باهاش چشم به چشم نیفتم!!انقدر رفت و آمد که آخر خسته شد و پاشد اومد داخل مغازه !!!


سلام علیک کردم و گفت آفرین که حجاب داری!خیلی خوبه که اینجوری هستی،ولی مامانت که اینجوری نیست!!

گفتم چه ربطی داره؟!اتفاقا مامانم منو تشویق کرده محجبه باشم.و اینکه قبل دنیا اومدن داداشم،خودش چادری بوده!


گفت درس نمیخونی؟!گفتم تموم شده.گفت چی خوندی؟!گفتم رشته ی دختر شما !!

گفت کجا خوندی؟!گفتم دانشگاه دختر شما :))))

دخترش چهار سال از من بزرگتره.

گفت عع نمیخوای بری دنبال کار مرتبط با رشته؟!گفتم نه فعلا که اینجا کار دارم.گفت تنها اینجا رو میچرخونی؟گفتم بله!دختر شما چیکار میکنه؟یادمه تو مغازه تون مشغول بود!

گفت تو بیمه ست الان.گفتم عععع؟؟!نمایندگی بیمه رو دختر شما گرفته؟گفت آره.

گفتم ارشد چی خونده.گفت هیچی!گفتم با لیسانس؟!مگه میشه؟!گفت چرا نمیشه!!!گفتم چجوری؟؟رفته درخواست نمایندگی داده؟!تایید کرد!!

گفتم به به چه رشته ی خوبی خوندیم ما :)) چه قدر خوبه و منم برم یه نمایندگی بیمه بگیرم حتی!! :))

خلاصه خیلی جا خورد و اصن پشیمون شد ازینکه اومد تو مغازه :دی یکم در مذمت ارشد و بیخود بودنش حرف زد و اینکه اول بریددنبال کار بعد ادامه تحصیل،که دخترش از مغازه بغلی اومد و باهام احوالپرسی کرد و رفتند.


باید بگم که راضیم از خودم.با یه فضول باید در همین سطح رفتار کرد :))))





+امروز تو پاساژ خیلی ماجرا داشتیم منتهی انقدر خسته ام که نمیتونم بیشتر ازین تایپ کنم..


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیشب ساعت یک دفترچه ی ارشد وزارت علوم رو دانلود کردم.همینطور رشته ها و زیرگروه هاشونو نگاه میکردم و به اسم مسخره و بدرد نخورشون میخندیدم ( خدایی رشته ی شناسایی و مبارزه با علف های هرز!!! خنده نداره؟! فک کن طرف بره فوق لیسانس شناسایی علف های هرز بگیره :))) )


که یهو رسیدم به یه رشته ..... 


این یکی جای فکر داره.این یکی، فکر کنم ارزش خوندن داشته باشه.

با روحیاتم؟ جور میشه.علاقه؟ علاقه هم دارم.نمیدونم واقعا..عجیبه که از دیشب ذهنمو به خودش مشغول کرده.اما گمونم رشته ی پر متقاضی ای باشه.

و خب طبیعتا قبولیش کار ساده ای نخواهد بود...اما اگه بشه خیلی خوب میشه .. البته هنوز باید راجبش فکر کنم..

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اگه بهم بگن تو چه روزی واقعا "زندگی" کردی؟!


قطعا میگم روزی که موفق شدم دلی رو شاد کنم و آرزویی رو برآورده.روزی که موفق شدم یه لبخند از تهِ دل برای کسی بسازم.یه شادی عمیق و فراموش نشدنی ...


اون روزه که من واقعا زندگی کردم ..

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه دارن به جون 95 غر میزنند که بیا و زودتر تموم شو.

ولی من 95 رو دوست داشتم .

95 یکی از غیرقابل پیش بینی ترین و پر هیجان ترین سال های عمرم بود.سالی که هیچ دوروزش مثل هم نبود.

سالی که سورپرایزاش تمومی نداشت.انقدر غیرقابل پیش بینی که حتی تو این چند روز باقی مونده ش هم انتظار هر سورپرایزی رو دارم.و البته دعا میکنم بخیر بگذره..


95 ,سال واقعیــت بود،سالِ دیدارهای دور از انتظار.

سالِ خاطراتِ تکرار نشدنی.

شگفتگی های پی درپی

و البته سختی ها و اشک ها و اذیت های خاصِ خودش را داشت.اما

الان که فکر میکنم میبینم که حتی اذیت هاشم خوب بود!همش باعث شد خودمو بهتر بشناسم و قوی تَر شم...باعث شد عاقلتر بشم و تا حدودی بفهمم از زندگی چی میخوام ..و با واقعیت های زندگی روبه رو شم و اونا رو بپذیرم.


نودوپنج انقدر پر خطر و خاطره بود که نمیتونم با دو خط راجبش حرف بزنم.به رسم هرسالم ان شاءالله خلاصه ی اتفاقات و تلخی ها و شیرینی های امسال هم تا قبل سال تحویل مینویسم ..


فعلا این پیش درآمد باشه تا نوشتن پستِ اصلی که احتمالا رمزدار خواهد بود :)


روزای آخر سالتون به خیر و خوشی بگذره؛ ان شاءالله ..



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پیش هر دوست فارغ التحصیلی نشستم گفت از دوری دانشگاه و خاطرات و روزای خوبش داره دیوونه میشه ! 

فکر کنم جزو انگشت شمارانی باشم که دلم برای هیچی ه دانشگاه تنگ نمیشه !!


درسته بهم خوش نگذشته و خاطرات چندان خوبی ازش ندارم؛و حتی خاطرات خیلی بدی ازش دارم و خیلی تو اون چند سال عذاب کشیدم؛اما در عوض الان خاطرات خوش گذشته عذابم نمیده.در واقع چون "تموم" شده الان به آرامش از دست رفته ی روزهای پر از تنش دانشجویی رسیدم .

و خیلی خوشحالم ازینکه دیگه اثری از خودش و خاطرات خوشایند و ناخوشایندش نیست !



اما و صد اما ....

 کاش اقلا یکم بهم خوش گذشته بود که الان برای ادامه تحصیل اندکی انگیزه ام بیشتر میشد.

و کاش درس عبرت بگیرم که همینجوری بدون اینکه بدونم به فلان رشته علاقه دارم یا به روحیاتم میخوره یا نه؛ صرف رفع تکلیف ؛ یا گرفتن مدرک وارد دانشگاه ولو بهترین دانشگاه کشور نشم.

که درس خوندن بدون علاقه یکی اعمال شاقه از راسته اعمال "خودم کردم که لعنت بر خودم باد میشود!"

کاش یه راهی بود که آدم بفهمه واقعا تو کدوم رشته ی علمی استعداد داره.که کدوم رشته آینده داره.که کاش میشد بدون ریسک و با خیال راحت وارد یه رشته شد و درس خوند.

کاش هیچکس بعد دانشگاه رفتن احساس نکنه الکی وقتش هدر رفته و هیچی یاد نگرفته.

و هزاران کاش دیگر که حوصله ی گفتنش نیست و گفتنش فایده ای نداره ...




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

از پشت ویترین توجهم را جلب کردند.زن خیلیییی کم سن و سال تر بود.اما مرد خیلی هم پیر نبود..یک پسر کوچک داشتند که در کالسکه خوابیده بود.مرد به داخل مغازه آمد.ایستادم و سلام کردم و خوش آمد گفتم ..مرد دست به سینه گذاشت و تعظیم کرد.. در دل گفتم چه مشتری مودبی  ...!

ناگهان متوجه شدم زن از پشت شیشه ؛ با دست هایش با مرد حرف میزند..مرد به سختی و با لب های بدون صدایش پرسید چند است؟

پاسخش را دادم و گویی پاسخ را از لبهایم خواند..

زن هم وارد مغازه شد..پسر کوچک در هیاهوی بازار شب عید آرام خوابیده بود..شاهد صحبت دست هایشان بودم و پاسخگوی سوالات بی صدایشان. که از "این چند است"فراتر نرفت ...



میشود برای تنها نبودنشان خوشحال بود.برای همدرد و همفهم بودنشان.

برای روحیه و جنگیدنشان..

برای دنیای بدون صدایی که در آن تنها نبودند..

برای خانواده ی کوچکی که داشتند؛ میشود شادی کرد..




فقط ..کاش آینده ی پسرکوچکشان پر از کلمه و صدا و شادی باشد..



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


چند روز پیش مامان میگفت ان شاءالله بعد عید باهم یه مسافرت مجردی میریم.

ببینم چی میشه؛ دو نفری هوایی میریم شیراز.تو اردیبهشت شیراز دیدن داره ..

من به شدت از تصمیمش استقبال کردم و نوای "آخ ژان آخ ژان " سر دادم !

چند روز بعدترشم دوباره چندبار به این قضیه ی شیراز اشاره کرد و بنده با شوق تایید کردم!

تا اینکه دیشب برای بار شونصدم گفت:بعد عید دو نفری باید یه مسافرت بریم! با نیش باز گفتم آره هوایی میریم شیراز😁😍


گفت نه کی گفته!خودمون ماشین رو میگیریم میریم طرفای بابلسر و اون طرفا میچرخیم!!


من😐😐😳😳

تا دیروز که میگفتی هوایی بریم شیراز، اونوخ الان میگی ماشینو بگیریم بریم دو ساعت اونورترمون؛ تو استان خودمون "مسافرت"؟!


مامان در حالیکه به شدت انکار میکنه:نه من هیچوقت راجب شیراز چیزی نگفتم!!تازه استان خودمون مگه چشه؟! از همه جای ایران میان اینجا میگردن!!


من:😳😒😒


آره :| چیزی نگفتی.دیروز که با هواپیما میخواستیم بریم شیراز.امروزم که میگی با ماشین خودمون بریم بابلسر!!!! لابد فردا هم میای میگی پیاده بریم تو شهر خودمون بچرخیم!!سر کوچه مونم که دریا داره.اصن کجا از شهر خودمون بهتر؟! :|


مامان:😂😂😂😂😂😂😂


من:والا دیگه 😒


مامان:اصن شوهر کن،با شوهرت برو هرجا دوست داری!


من:😐😐😐

بله خیلی ممنون و مچکر از برنامه ریزی شما

شوهره هم میگه تو خونه ی بابات هرجا دوست داشتی میرفتی! :| 



والا اگه دروغ بگم :| :|




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر


با همکلاسی دانشگاهم نشسته بودیم رو جدول و باهم حرف میزدیم .

یهو پرسید تو چطور انقدر قشنگ حجاب میگیری؟ همه ی خونواده تون محجبه ن؟

براش تعریف کردم انگیزه ی محجبه شدنم چی بوده و چه قصه ای داشته. 


دلش کشید سمت مشهد و گفت دوم دبیرستان که بودم از طرف مدرسه برده بودنمون مشهد.اسفند ماه بود.ایام عزاداری صفر؛ شهادت حضرت رسول و امام رضا.همه ی اتاق های هتل پر بودند.برای همین ما رو بردن طبقه ی آخر هتل؛ که به عنوان سلف ازش استفاده میشد.تا اتاق ها خالی شه.تو خیابونای مشهد؛ مردم مثل رودخونه در جریان بودند و سمت حرم میرفتند.اون طبقه به سمت حرم پنجره داشت ...رفتم سمت پنجره.برای اولین بار گنبد طلای حرم رو ازونجا دیدم ..سرمو تکیه دادم به پنجره و شروع کردم به اشک ریختن...اشک میریختم و زیرلبم باهاش حرف میزدم...


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


-دیشب خوابشو دیدم!

من در حالیکه با همین جمله؛ دوزاریم افتاد که خواب کی رو دیده؛برای اطمینان میپرسم: خواب کی؟!

-فلانی! 

+خب؟!

-فکر کنم عید دوباره سروکله ش پیدا شه! حواست به دور و برت باشه.قبلنا هم تو تعطیلات؛ بدون اینکه بدونی میومد تو پاساژ و ساعت ها حرکاتت رو زیرنظر داشته..


+چقد شبیه "س" حرف میزنی !! اونم همینو میگه! واقعا چرا فکر میکنید برمیگرده؟!

با اون حرفایی که من بهش زدم؛ کلاهشم افتاده باشه تو شهر ما دیگه برنمیگرده برش داره !!

چه برسه به اینکه من بخوام سروکله شو ببینم ...



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

معما چون حل شود؛ بسیار خنده رود :)))))




حل شد آقا حل شد.خوب شد بلاکش نکردم!!! فکر میکردم هرکسی باشه جز این کله پوک :)))) 

دوستان !

لطفا اسم شناسنامه ایتون رو دوست داشته باشید؛فامیلیتون رو درست بنویسید و این همه ابهام و ایهام برای ملت درست نکنید.باشد که رستگار شوید :)))

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

عکس نوشته ی پروفایلش این بود: اگه یه درصد منو دوست داری؛ عکس پروفایلتو با من یکی کن ...

.

.

.

.

اگه تاحالا شک داشتم؛ الان مطمئن شدم منظور از یکی کردن پروفایل چیه ..



+اگه خودتم نخوای فکر کنی،یه چیزایی مجبورت میکنه که فکر کنی .. 


روزگار غریبیست ..

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


گفت تلگرام داره؟

گفتم آره.

گفت عکسش چیه؟

نگاه کردم و گفتم همش عکس گرگه ...!!

گفت خدا میدونه کی بهش بد کرده ..

عکس نوشته هارو که خوندم،با حرفش موافق شدم..خدا میدونه کی بهش بد کرده ..



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

چند روزه که پیج اینستام قفله.یه نفر با اکانت "نیلوفر نعیمی" تو اینستاگرام بهم درخواست داده که اکسپتش کنم .

هیچ فالوور و فالویینگ و پستی هم نداره.ور منطقی عقلم میگه که تو که بیشتر اوقات؛ ورود عموم به پیجت آزاده.طرف هم اسم خودتم که هست.چرا اکسپتش نکنی؟!

ور غیر منطقی عقلم میگه که چرا یه نفر با یه اکانت بی عکس و نشون و بی فالوور و فالووینگ با اسم و همچین فامیلی باید بیاد تورو فالو کنه؟!اونم جزو اولین نفرات؟؟!!!

پس همینجا بلاکش کن که درسی باشه برای همه ی پیج های بی نام و نشون و مرموز.



پ ن: ترکیب اسم و فامیلش ..

واقعا گاهی چه اتفاقات مسخره ای پیش میاد و چه چیزایی رو یادآوری میکنه...


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

-مشتری:این چنده؟

+من:فلان قدر.

-اون چنده؟!

+فلان قدر.

-اون یکی چنده؟!

+فلان قدر

-خانوم جنس حراجی نداری؟!

من در حالیکه میگم چند لحظه؛یه سری بلوز که خودمون سی و هشت خریده بودیم و برند گپه و با اینکه قشنگه ولی خوب فروش نرفته و میخوایم زیر قیمت ردش کنیم رو روی ویترین میارم و نشونش دادم.

گفتم این تو حراجه زیر قیمت خرید.28 تومن!


مرتیکه پررو میگه بیست بده ببرم! :|

گفتم شرمنده؛ یه هزار تومنی پایین تر نمیشه.الان یه جوراب شلواری (ترک) 28 تومنه!! 

اونوقت بلوز آستین بلند مارکدار رو میخوای ببری 20تومن؟! 

گفت این جوراب شلواری که پای دخترمه چند خریده باشم خوبه؟!

خواستم بگم ده تومن؛یه مکث کردم و گفتم پونزده تومن.

شوهره گفت سیزده تومن! یه لبخند زدم گفتم قیمتش همینه.

زنه گفت چرا؟! چون تو پای بچه ی من بود گفتی انقدر؟!

گفتم ازونجایی که میبینم شما برای یه بلوز که مارکم هست و هجده تومن زیر قیمت خرید مغازه داره؛ بیشتر از بیست تومن پول نمیدید!!!


خلاصه دیدم چهار نفری کم آوردن یهو هی زر میزدند مخ منو میخوردن.میل بیرون رفتن از مغازه هم نداشتن.د آقا برو بیرون وقتی وسعت نمیرسه.چرا رو اعصاب فروشنده راه میری لامصب !



+از جمله کارایی که اعصاب فولادین میخواد همین کاره. صبح تا شب انواع اقسام آدما؛ با فرهنگ ها و وضعیت مالی مختلف پاشونو میذارن تو مغازه و من موظفم با همشون با احترام و لبخند برخورد کنم!

و تا حد ممکن هم از کل کل بپرهیزم.اما گاهی بعضی مشتری ها واقعا رو اعصابن و نمیشه عین چی وایساد و فقط نگاهشون کرد . واقعا نمیشه! 


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز از صبح علی الطلوع؛ هرکی بهم رسیده بی مقدمه پرسیده متولد چندی؟! :]

هربارم که پرسیدند خانومی کردم گفتم هفتادوچندم.با همین لبخند ژکوند :] بعدم یه آخی عزیزم(!) شنیدم!!!
تا حالام به شونصدمین نفر جواب دادم.ولی الان دیگه حساس شدم روی این سوال :|||

اگه امروز فقط یه نفر دیگه ازم بپرسه متولد چندی میپرسم چطور مگه؟! 
اصن خودت متولد چندی؟! :||
والا!




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۳
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد...

آن قدر که اشک ها خشک شوند ،

باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی

را ورق زد ،

به چیز دیگری فکر کرد ،

باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۰۷:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۲۷

سینه مالامال درد است

 ای دریغا مرهمی


دل ز تنهایی به جان آمد

خدا را همدمی 


چشم آسایش که دارد

 از سپهرِ تیزرو؟


ساقیا جامی به من ده 

تا بیاسایم دمی..



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

 


حسِ آدمی رو دارم که با همه چیز و همه کس قهر کرده!


روشو برمیگردونه از همه قشنگیا!از همه چیزایی که عاشقش بوده..


از آسمون دلگیره..از زمین دلگیره از کوه دریا هرچی که هست و نیست .. !


از همه ی دنیا دلگیره...


 


همه ی چیزای قشنگی که میدیده براش دو بعدی شده!

یه روی قشنگ و یه روی زشت!


 


تو سکوتِ شب نگاهشو به ماه میدوزه و حرف نمیزنه!


فقط نگاه میکنه..

فقط نگاه میکنه..


دریای روبروشو نمیبینه ولی دریای پشتِ چشماشو حس میکنه..

یه دریا پشتِ چشماشه ولی هیچ راهی نداره واسه جاری شدن!!!


 


دلم میخواد نور ببینم...روشنی ببینم!روی قشنگِ این دنیا رو ببینم..

دلم میخواد نورو تو مشتم بگیرم.......نور بپاشم رو سیاهی ها..


 


دلم میخواد انقدر بچرخم با این روزگار که ببینم کی برنده میشه..


که ببینم حقیقت چیه..


که تورو پیدا کنم...که منو گم نکنی..که تورو گم نکنم!



دلم میخواد خودم باشم...خودت باشی... دلم میخواد بشناسمت..


دلم میخواد نه به شوق بهشت نه از ترسِ جهنمت بپرستمت..


بپرستمت بخاطرِ چیزایی که دادی..تسلیم باشم به خاطرچیزایی که ندادی..



بپرستمت چون نوری..! چون عشقی..


 


بپرستمت چون هرچی دادی از تو بود و هرچی گرفتی از تو بود...


بپرستمت چون شناختمت ...


من فقط میخوام معنی زندگی رو بفهمم..معنی خوب بودن رو بفهمم..


معنیِ برای تو بودن رو بفهمم..میخوام ایمان رو بفهمم..


نباختن رو..امیدو بفهمم ..


از بین این همه سیاهی که بینِ روشنیا هست,روزنه ی نور میخوام...


 


دلم میخواد با قطار برم اون دنیا و جوابِ همه ی سوالامو ازش بگیرمو برگردم..!!


ولی میدونم که برگشتی در کار نیست!


میدونم یه بار فرصت دارم و فرصتم روز به روز کمتر میشه.


 


این روزا دلم میخواد لبخندامو؛ اشکامو بشمارم...نگاهم به آدمارو بشمارم....


غم هامو بشمارم..خوشیامو بشمارم!


این روزا دلم میخواد همه چی رو لمس کنم..لمس کنم مثلِ لمس کردن برای آخرین بار...

مثلِ دیدن برای آخرین بار...

مثلِ شنیدن برای آخرین بار...


 


این روزا دلم میخواد همه ی لحظاتمو ثبت کنم!


دلم میخواد از همه ی دنیاااااام عکس بگیرم..عکس بگیرم از رودخونه ای که


باهام حرف میزنه...از برگهای لبِ جوب که بهم چشمک میزنه..


 


دلم میخواد دنیا وایسه!


دلم میخواد هیچ دلبستگی نداشته باشم تو این دنیا..


 


دلم میخواد پیشمرگِ همه ی عزیزام بشم با اینکه هیچ آمادگی برای رفتن ندارم...

با اینکه هیچ کوله باری جز شرمندگی ندارم...


واسه اینکه هیچ کار مفیدی نکردم تو این دنیا..


 


بخاطر اینکه از ظرفیتام استفاده نکردم...اون چیزی که باید نبودم..


 


بخاطرِ اینکه,اونی رو که باید درست نشناختم..


بخاطرِ اینکه شاید  خیلی نشونیارو ندیدم ..


 


بخاطرِ خاموشیم...بخاطرِ عشقم...بخاطرِ نفرتم...بخاطرِ سکوتم!


بخاطرِ شکستنم!بخاطرِ ناشکری هام....


 


بخاطرِ همه چیز...بخاطرِ همه چیز...


 


دست خالی اـــم................


 


خدای من؛میشه دستای خالیمو نگاه کنی؟؟میشه پشتم باشی؟


 


همیشه ی همیشه؟؟


 


الهی...واهمه ای دارم.....واهمه ای از جنسِ نبودن با تو......


 


برایم بمان مهربانم ..


 



 


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه سری هام هستند که فکر میکنند خیلی خفن مینویسند.و در راستای همین فکر خودشونو خفه کردند بس که روزی هزار بار تو کانالشون مطلب مینویسند.بعد میای میبینی تووبلاگشون هم همون مطالب رو گذاشتند :|

میری اینستا میبینی مجددا تو استوری یا پست جداگانه مطالب مذکور رو شر کردند :||


حالا پستشون هم حرفی برای گفتن نداره ها...نمیدونم چرا انقدر میخوان روش تاکید کنند؟!


چند وقت پیش سر همین قضایا از کانالِ یه خودشیفته ی خود خفن پنداری لفت دادم.چند روز بعدشم کارِ خدا تو اینستا بلاکش کردم چون رفتارش رو مخم بود و یه فرد کاملا نچسب (از نظر من) که از اولم ازش خوشم نمیومد.از لیستِ فالووینگ های بیان هم پاک شد و خلاااااص!


کاش میشد برای همه ی آدم های این مدلی ازین روش استفاده کرد.گاهی بعضی رودربایستی ها مانع از عملی کردن این تصمیم میشه.

کاش خودشون بفهمند چقدر رو اعصاب میرن و بقیه رو تو معذورات این چنینی قرار ندن.




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

1

بِسْم الله ...

شروع ..




همه ی چیزایی که خودم میدونم و قراره که یادم نره.

همه ی چیزایی که قراره نوشته بشه و خونده نشه.



#حرف_هایی_برای_نگفتن




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

#

راستش این روزا انقدر از هرجا خبر بد میشنوم که مدام نگران عزیزان و آشنایان و کلا همه مسلمین و غیر مسلمین و مردم ایران و جهانم!

امشب که از ناکجا آباد؛یه ماشین سبز شد جلومون و کوبید به ماشین ما و فرار کرد و مای شوکه شده حتی نتونستیم شماره پلاکش رو برداریم؛ نفسم تو سینه حبس شد...و ترسم بیشتر ..


خدا رو شکر میکنم بخاطر سرعت خیلی کممون؛که باعث شد به هیچکدوممون آسیبی جز سکته ی آنیِ حین تصادف نرسه و فقط ماشین خسارت دید..



به امیدِ روزهای کم التهاب تَر و خوش خبرتر و بی خطرتر ..

آمین یا رب العالمین ..



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۲ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۱


ممنون بابتِ حقایقی که تو قلبم ثبت کردی ....






🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر