ای دریغا ..
چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ق.ظ
سینه مالامال درد است
ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد
خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد
از سپهرِ تیزرو؟
ساقیا جامی به من ده
تا بیاسایم دمی..
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کر نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی..
۹۵/۱۱/۲۷