جهان سوم اینجاست
فکر نمیکردم روزی، صورتی که نصفه از اسید سوخته باشد را از نزدیک ببینم.
نصف یک صورت سوخته با چشمی سفید.
.
.
.
البته که این زن عراقی بود.و با جراتی مثال زدنی، تمام روی خود را باز گذاشته بود.
و البته که من؛ چندشم نشد.
اما دردی استخوان سوز، در تمام وجودم پیچید..
.
.
.
چند ساعت بعد؛ یا چند ساعت قبل؛ مجددا زنی را دیدم با صورتی سوخته.جهان سومی؛ اما اینبار از نوع ایرانی.ازینکه دوباره امروز با چنین موردی مواجه شدم؛ خیلی متعجب شدم ..!
در دلم از خود پرسیدم:این هم آثار اسید است؟! یا اثر بخاری نفتی؟! شاید در بچگی در اثر غفلتی، شاید در بزرگی در اثر کینه ای؛ شاید هم بی هیچ دلیلی!
باید به او پول میدادم تا وسایلم رو بردارم؛ تمام تلاشم را کردم که صورتم خالی از حس باشد.
خالی از هر حسی مخصوصا ترحم...اما ؛ نمیدانم که چقدر موفق بودم.
.
.
این است قصه ی تلخ جهان سومی بودن.این است که هیچ کشوری برایمان دل نمیسوزاند.
این است که دیدن چنین صحنه هایی در چنین کشورهایی دور از انتظار نیست.