عهد نامه ی عاشقان !
یکشنبه است.طبق برنامه صبح زود به مقصد دانشگاه راهی شدم که به باشگاه برسم.و بعد از آن به کلاس ده و نیم صبح.
همان کلاس کذایی استاد "چ"!که اتفاقا این ترم کلاس هایش خوش میگذرد.احساس میکنم به طرز عجیبی مهربان شده ! چه میدانم ...شاید چون دیگر آب از سر من گذشته؛ همه ی اساتید را خوب و مهربان میبینم !
میگفتم.یکشنبه است و من باز به دانشگاهی آمدم که هیچوقت دوستش نداشته ام.
یکشنبه است و تنها روی صندلی های محوطه نشسته ام و پشتم به آفتاب است.
آفتابی مهربان، که نمیسوزاند، فقط گرم میکند..
میگفتم:یکشنبه است و تنها هستم و منتظر ساعت چهارونیم؛
که میزهای چیده شده ی پر از کتاب راهرو را دیدم.نگاهی به کتاب ها انداختم.جلد "عهدنامه ی عاشقان"چشمم را گرفت.
کتاب را ورق زدم، در یکی از صفحات ابتدایی نوشته بود:عهد میبندم هیچوقت از این که ازدواج کردم؛ پشیمان نگردم !
باز هم ورق زدم، عهد های بسیاری بود اما .... عهد های تکی اش خیلی سختتر از عهد های دو نفره بود.مثل همین عهد بستن با خود، که هرگز پشیمان نشوم. .!
نمیدانم چند درصد آدم ها میتوانند این عهد را پیش خودشان یبندند؛و چند درصد آدم ها واقعا ازینکه ازدواج کرده اند پشیمان نمیشوند و همیشه عاشق میمانند !!
کتاب قیمت ناچیزی داشت.چند بار دستم به سمت خریدنش رفت.اما هربار به خودم تشر زدم که
مگر تو عاشقی که دلت عهد نامه ی عاشقان میخواهد؟!
نمیدانم. شاید هم ...
.
.
.