شب امتحان!
بنده نیلی هستم که شب امتحان خود راه به نیت زنده نگه داشتن آن میگذراند! چرا؟!
چونکه روز قبل امتحان؛ آبرو باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا او درس نخواند!:|
از صبح رفتم مغازه ؛ گفتم اونجا میخونم !
صبح تا مغازه رو آب و جارو کنم کلی وقت رفت !
ظهر گفتم نمیام خونه و میمونم درس بخونم؛ سر ظهر، انقدر آدم بیکار و مزاحم اومد مزاحم کسب و کار و درس ما شد !
ساعت پنج مادر جان اومد، گفتم میرم اونطرف ! با خیال راحت میخونم؛ یکی از مشتری ها که معلم سابقم هستند-دست بچه شو گرفت آورد مغازه گفت کیانا گفته دلم برا نیل تنگ شده !! میخوام چند ساعت پیش نیل بمونم !
من :| :0 :((
یعنی رسما نشد هیچی بخونم.تازه مادر جان گفت که خوب شد ظهر نیومدی خونه ! چون بابا از کمد دیواری اتاقت رفت رو پشت بوم کلی بهم ریختگی و سر صدا شد ! :/
گفتم بفرما ...من میگم میخوام درس بخونم ولی نمیذارن ! شما بگید نه !
.
استاد چ گرامی لطفا کمی مهربان وباش ! این میان ترم و بچه بازی ها رو جمع کن جون هرکی دوست داری.والا...الان من برا چی باید بیدار بمونم به خاطر دوتا فرمول مسخره؟!