°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

آخرین مطالب

  • ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۰ 186
  • ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵ ارشد
  • ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۶ 95

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۴ هیچ!

محبوب ترین مطالب

  • ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ......

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز پس از مدت ها رفتم شهری که در آن پیش دانشگاهیم را گذرانده ام.تنها.

به بهانه ی گرفتنِ مدرکِ پیش دانشگاهی رفتم.برای انجامِ کارهای فارغ التحصیلی.شک داشتم که قبلا از مدرسه گرفتمش یا نه !


نمیدانستم کرایه چقدر شده بعد پنج سال ...آن روزها کرایه سیصد تومان بود..یک دو هزاری به راننده دادم و پانصد بهم برگرداند!

کرایه دقیقا پنج برابر شده بود ...


جلوی مدرسه نگه داشت و پیاده شدم ..از لای دروازه دیدم دختران سرخوش را.بعضیا کفِ زمین نشسته بودند،بعضی ها والیبال بازی میکردند و بعضی هم درس میخوندند..


از همان جا دلم تنگِ جمعِ سه تاییِ خودمان شد..یادِ تمام آن پنج سالی که صبح تا غروب کنارِ هم نشستیم و باهم رفتیم و باهم برگشتیم افتادم ...

دلتنگ پ،دلتنگ م،دلتنگِ دوستانِ دورو نزدیکِ دیگر،دلتنگ زنگِ تفریح ها و زنگِ ورزش ها،دلتنگ تک تک لحظه های تلخ و شیرینِ دبیرستان.حتی دلتنگِ روزای مزخرفِ بلاتکیفیِ قِبلِ کنکور شدم..


از دختری که لبِ آبخوری ایستاده بود سراغِ مدیر را گرفتم.عوض شده بود ...

وارد ساختمان شدم.

کلاسِ روبه رو خالی بود..کلاسِ رو به دریا با همان پنجره ی رویایی اما حفاظ دار.چقدر حسرتِ حفاظدار بودنِ آن پنجره را میخوردیم...چقدر دوست داشتیم زنگ های تفریح در آنسوی کلاس و نزدیکتر به دریا بچرخیم..چه روزها،صبحای زود در کلاسِ خالی ،سرِ من به روی این حفاظ تکیه میکرد و اشک میریختم و با دریا دردودل میکردم...


آنروزها دلم میخواست زودتر آینده را ببینم...از دریا میپرسیدم میدانی چه میشود؟!تو بگو ... ! و فقط صدای امواجِ طوفانیِ دریا بود که پاسخم را میداد..


امروز از آینده روبه روی آن پنجره  و دریا ایستاده بودم...


..



پنجره

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

تقریبا یک ماهه؛که تصمیم گرفتم زندگیمو ازین حالت ماشینی خارج کنم و یه تحرکی در خودم ایجاد کنم!

شرحِ قصه حوصله میخوادء،فقط همینقد بدونید که با ماشین میام سرکار،با ماشین میرم خونه،

با آسانسور میرم بالا،با پله برقی میام پایین و الخ ....!!! ://



پس از رایزنی های بسیار به این نتیجه رسیدم که بهترین و بی دردسرترین ورزش پیاده روی هست!و به پیشنهادِ یک رفیقِ شفیق،تصمیم گرفتم مسیرِ خونه تا سرکار رو پیاده برم!(از همون شب که تو بی آر تی حرف میزدیم متنبه گشتم و این تصمیم مهم رو گرفتم!:دی)


اما و صد اما که این تصمیم در مرحله ی همون تصمیم موند و عملی نشد!!! :|

نمیدونم چرا نمیشه واقعا ...هوا عالی مسیر عالی شهر عالی .. تو این مدت زیاد باد و بارونم نداشتیم که بخام بگم هوا مساعد نبوده... اتفاقا برعکس ! بهترین هوای ممکن برای پیاده روی بوده ،اما نشده دیگه ... 


پیاده روی تو صبحِ مطبوعِ پاییزی تو هوای شمال شاید آرزوی خیلی ها باشه .. اونوقت من آب در کوزه و تشنه لبانم..!!!



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر


کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست ...





🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

من همه ی تلاشمو کردم که محترمانه بهش بگم "...."


ولی خودش نخواست.وادارم کرد حرفایی بزنم که گرچه قبلا دلم میخواست بزنم و فکر میکردم با زدنش دلم خنک میشه؛ اما حس خوبی بهم نداد زدن اون حرفا.لاقل الان حس خوبی ندارم...


دیگه مطمئنم هیچوقت خبری ازش نمیشه ..


امیدوارم "........"و خوشبخت بشه ... 

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

و قسم به خدای آرزوهای محال ....

.

.

.

شکرت ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر