°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

آخرین مطالب

  • ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۰ 186
  • ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵ ارشد
  • ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۶ 95

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۴ هیچ!

محبوب ترین مطالب

  • ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ......

دست ها و صدا ..

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ق.ظ

از پشت ویترین توجهم را جلب کردند.زن خیلیییی کم سن و سال تر بود.اما مرد خیلی هم پیر نبود..یک پسر کوچک داشتند که در کالسکه خوابیده بود.مرد به داخل مغازه آمد.ایستادم و سلام کردم و خوش آمد گفتم ..مرد دست به سینه گذاشت و تعظیم کرد.. در دل گفتم چه مشتری مودبی  ...!

ناگهان متوجه شدم زن از پشت شیشه ؛ با دست هایش با مرد حرف میزند..مرد به سختی و با لب های بدون صدایش پرسید چند است؟

پاسخش را دادم و گویی پاسخ را از لبهایم خواند..

زن هم وارد مغازه شد..پسر کوچک در هیاهوی بازار شب عید آرام خوابیده بود..شاهد صحبت دست هایشان بودم و پاسخگوی سوالات بی صدایشان. که از "این چند است"فراتر نرفت ...



میشود برای تنها نبودنشان خوشحال بود.برای همدرد و همفهم بودنشان.

برای روحیه و جنگیدنشان..

برای دنیای بدون صدایی که در آن تنها نبودند..

برای خانواده ی کوچکی که داشتند؛ میشود شادی کرد..




فقط ..کاش آینده ی پسرکوچکشان پر از کلمه و صدا و شادی باشد..



۹۵/۱۲/۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
🔹🔹نیلگون 🔹🔹

ماجراهای پاساژ

نظرات  (۱)

آخی:(
فقط واسه بچه شون یه کم سخته:/

پاسخ:
یکم بیشتر از یکم ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی