°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

آخرین مطالب

  • ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۰ 186
  • ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵ ارشد
  • ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۶ 95

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۴ هیچ!

محبوب ترین مطالب

  • ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ......

مثل وقت هایی که دوست داری دردودل کنی و داری میترکی از شدت حرفایی که تو دلت تلنبار شده،ولی میبینی هیچکس نیست که باهاش حرف بزنی ..

انگار همه جا مثل خیابون های سرد و بارونیِ شمال خلوت شده ..انگار تویی و یه خیابون آشنا ولی بی نهایت خلوت ..تویی و یه سرمای استخون سوز ..تویی و به بارون بی وقفه ای که از دلتنگی سرشاره..


مثل وقت هایی که دلت میخواد یه نَفَر سرشونه هاتو تکون بده،بلکه از شدت بار سنگینی که رو شونه هاته کم شه..

مثل وقتایی که دلت میخوای سرتو رو شونه های یه نَفَر بذاری و انقدر حرف بزنی تا دیگه چیزی برای نگفتن باقی نمونه..


مثل وقت هایی که دلت گریه میخواد و بغض داری و دست به قلم شدی بلکه یکم سبک شی ..ولی نمیتونی همراه با نوشتنت بباری ..


مثل وقت هایی که ... 


مثل وقتایی که سردرگمی ..

مثل ..


مثل همین حال،همین لحظه،همین زمان ...




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر


سفر چه تلخه در امتدادِ اندوه

حس کردنِ مرگ ، لحظه ی ویرانیِ کوه


همپای هر بغض، شکستن و چکیدن

از دردِ غربت بی صدا فریاد کشیدن  ...






🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۳

چشم های قرمز و اشکیش ...

.

.

.

.


کاش میشد شماره ی اون رفیق همسن و سالمون رو ازش میگرفتم ...

.

.

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

نمی ترسم 

اگه گاهی 

دعامون 

بی اثر می شه ...

همیشه 

لحظه ی آخر؛

خدا نزدیکتر میشه ...





🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

به این نتیجه رسیدم؛ که اگه طرف واقعا اونی که "باید" باشه؛

باهاش تا ته دنیا هم میشه رفت !




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر


امشب طلسم شکسته شد و بلخره تونستم دفترچه ی ارشدو --که حنا لطف کرده بود و واسم فرستاده بود-- با دقت مطالعه کنم و تکلیفم رو روشن تر ...


برخلاف تصورم ؛ با کارشناسی رشته ی من؛ فقط ارشد دوتا رشته رو (تو وزارت بهداشت) میشه خوند.

اقتصاد بهداشت

و

مدیریت بهداشتی خدمات درمانی !!


سرچ کردم راجبشون و دیدم در حد مررررگ از هردو رشته بیزارم و دلم نمیخواد صد سال سیاه سر یکی از کلاساشون بشینم !

تازه آینده ی کاری جالبی هم ندارن !!!


رشته ها و پیش نیازها و درساشون رو که میخوندم؛ به این نتیجه رسیدم رشته هایی مثل زیست و شیمی و فیزیک (بطور کلی علوم پایه) هرچقد که با کارشناسی موقعیت کاری مناسبی نداشته باشند؛ عوضش تو ارشد میتونند رشته های مهیجی بخونند و ازین نظر خیلی خوشبحالشونه!


و برعکس رشته هایی مثل حسابداری یا پرستاری ؛ که با کارشناسی موقعیت کاری براشون فراهمه؛ تو ارشد احتمال تغییر رشته براشون زیاد نیست.اصلا این کار به صرفشون نیست !! مگر اینکه به رشته شون علاقه داشته باشن و بخوان تو رشته ی خودشون ارشد و دکترا بگیرند و به جایی برسند!! 

وگرنه برای تغییر رشته اصلا دستشون باز نیست!!(تو رشته های وزارت بهداشت رو میگم)

کما اینکه خیلی ها از رشته های دیگه به امید بازار کار خوب و آینده ی بهتر این رشته ها(حسابداری و مدیریت و..)؛ از مهندسی و حقوق و ...میان همین رشته ها رو میخونند برای تحصیلات تکمیلی!که چه بسا اگه امکان شرکت تو ارشدشم نداشته باشن؛  از خیر ارشد بگذرن و بیان کارشناسیشو بخونند!!! جدی میگم!


اما اگر کسی به رشته ش علاقه نداشته باشه و با انزجار و بدبختی درسشو تموم کرده باشه یا کارشو دوست نداشته باشه؛ فکر کردن به ارشد خوندن تو همون رشته یا رشته های مرتبطش ؛ واقعا براش مثل کابوس میمونه ..

خلاصه اینکه امشب فهمیدم نمیتونم و نمیخوام تو کنکور ارشد وزارت بهداشت شرکت کنم.

و نمیدونم حق انتخابم تو کنکور وزارت علوم چطوره.. 


نمیدونم میخوام با همین لیسانسم تو این همه آزمون های استخدامی شرکت کنم و یه بهره ای از مدرکم ببرم؛ یا اینکه بی خیال این آزمونای الکی و سهمیه بندی شده که برای یه عده خاصه بشم و بیخودی به خودم زحمت ندم و سنگین و رنگین بشینم سر جام!...


از طرفی نمیدونم با این میل به هدف "جدید" داشتن و میل شدید به مستقل شدن و دور شدن موقتی از خونواده و به تنهایی گلیم خودمو از آب بیرون کشیدن چیکار کنم ...بنظر خودم ساده ترین راه برای ارضای این نیازها  ارشد خوندنه!

.

.

.

خدایا شکرت به خاطرت همه ی نعماتت؛ به خاطر همه ی داده ها و نداده هات..

به حق همین شب عزیز؛ این آینده ی همیشه مبهم رو یکم روشن تر کن ..و یک راه خوب جلوی پام بذار ... آمین یا رب العالمین ...


التماس دعا

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۲:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

باید بزنم تو دلِ چیزهایی که ازشون میترسم ... 









🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

ازم نرنج ... دور نشو ازم نیلوفر ...دور نشو ....

.

.

.

.

.

.

.

من رنجیدم.اما دور نشدم ... من همیشه بودم.تو دور شدی ... تو رفتی ...


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

میگفت: من میتونم منتظر بمونم؛ اما زمان منتظر ما نمیمونه ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
....
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فقط خودمم که میدونم ؛ حال بد این روزام ... این همه دل درد و سردرد و از خواب و خوراک افتادن و خوب نشدن؛ برای چیه ..




دریغ ... ازین همه ...ازین همه ..




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
وقتی دلت تنگه
وقتی دلت خونه
وقتی که دردتو
هیچکی نمیدونه ...
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

آدما همونجور باهات رفتار میکنند؛ که دوست دارن با خودشون رفتار بشه.
.
.
.
.
.
.


از جمله ی بالا هزار جور برداشت میشه کرد!
میتونم در این باب مثال های بی شماری بیارم؛ اما ترجیح میدم سکوت کنم.
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

یه غرور یخی یه ستاره سرد

یه شب از همه چی

به خدا گله کرد

یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد

دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد

نگران منی به تو قرص دلم

تا کنار منی نمی ترسه دلم

بغلم کن ازم همه چیمو بگیر

بزار گریه کنم پیش تو دل سیر

مگه میشه باشی و تنها بمونم

محاله بزاری محاله بتونم

دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره

هنوزم به جز تو کسی رو نداره

عوض می کنی زندگیم رو

تو یادم دادی عاشقیم رو

تو رو تا ته خاطراتم کشیدم

به زیبایی تو کسی رو ندیدم

نگو دیگه آب از سر من گذشته

مگه جز تو کی سرنوشت رو نوشته

تحمل نداره نباشی

دلی که تو تنها خداشی

.....



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

هنوز همونقدر شیرینه :)

به شیرینی همون بوسه ای که وقتی شش ساله بود؛ موقع رکوع نمازم رو لپم گذاشت ...

چقدر دوستت دارم من آخه عزززززیزدلم...

چقدر قلب تو مهربونه آخه قربونت برم من ..

فدای اون چشمای خوشگل و خوشرنگت بشم...قربون اون نیلو جون گفتنت بشم من ...

کاش همیشه اینجا بودی ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بآید برم ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۲

دست به سینه رو به پهنای دریا ایستاده بود و خیره به نقطه ای نامعلوم؛ در تاریکی شب به صدای امواج گوش میداد ..

دستی از پشت دور گردنش حلقه شده بود و سری بی مو بر شانه هایش بود... که از ته دلش زجه میزد و اشک می ریخت ..

در گوشش زمزمه میکرد و اشک میریخت ..


اما او ..همچنان بغضش را فرو میخورد و در برابر ریزش اشک مقاومت میکرد ..


گویی در اندیشه ی معجزه بود .. معجزه ای به بزرگی زندگی ...




با قلبی شکسته برایشان آرزوهای بزرگ کردم ..

به بزرگی آسمان پرستاره... به بزرگی دریا ..به بزرگی تمام جاده های ناتمام..به بزرگی همه ی هستی ..به بزرگی تمام روزهای ندیده ..به بزرگی تمام آرزوهای برآورده شده و نشده .. به بزرگی همه ی حسرت ها ..به بزرگی همه ی دقایق رفته ..به بزرگی تمام دقایق نیامده ..به بزرگی عشق و دوست داشتن ..به بزرگی محبت و عشق ورزیدن ..


و به بزرگی خالق قسم ... که این دنیای بزرگ... خیلی کوچک تر از چیزیست که ما فکرش را میکنیم ..


به بزرگی خالق قسم ..تو کاری بزرگ برایشان کن که تنها تویی که بزرگی ...


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آسونه .... ولی خیلی سخته... !




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

خیلی از چیزها  هستند که نه توانایی فراموش کردنشون هست و نه امکانش !

فقط میشه با بود و نبودشون خو گرفت ..

همین.

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

اصولا کسی از چشمم نمیوفته! 

ولی اگه بیوفته بد میفته! 

یعنی چنان نسبت بهش بی تفاوت میشم که خودمم تعجب میکنم ..اصلا بود و نبودش دیگه برام فرقی نداره.

و وقتایی هم که به یادش میفتم و از خودم میپرسم این همه سردی برای چی؟! چنان تو ذهنم عوامل از چشم افتادگیش رژه میرن که شاید تو دلم دوتا ناسزا هم نصیبش کنم !

آره .. برا بی تفاوتیم نسبت به بعضی ها نباید زیاد خودمو سوال پیچ کنم ! باید شونه بالا بندازم و بگم: خب از چشمم افتاده! به همین سادگی !


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

اصلا انگار از خیلی وقت پیش؛ یه تیکه از روح من اونجا جا مونده !

با دیدن عکس ها دلم پر کشید..

انقدر دوست دارم یه خونه اونجا داشته باشم ..

انقدر دوست دارم یه روزی اونجا زندگی کنم ..

اصلا یه حس عجیب و غریب و خاص و بی نهایت ناشناخته س .. بی نهایت ناشناخته!

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

عاشقشم که من من رو ؛

دل من رو،

افکار و روحیات من رو 

و حتی همممه ی دوستانم رو

بهتر از خود خودم میشناسه !

.

.

.


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

ساعت خوابم وحشتناک بهم ریخته! 

آدمی نبودم که تا ساعت سه نصف شب بیدار بمونم و گوسفند بشمرم تا خوابم ببره!

نهایتا تا یک بیدار میموندم! !

فوق فوقش دو !

امشب میخواستم یک و نیم گوشیمو خاموش شم بلکه با این همه پا درد و دست درد ناشی از سقوط آزاد امروزم و خستگی یه روز سرکار بودن و با ملت سروکله زدن؛ زودتر خوابم ببره!

ولی نشد!

از خستگی و درد دارم میمیرم ولی خوابم نمیبرررررررره !!

نمیدونم شاید از ذوق و شوق کاری ه که فردا میخوام انجام بدم!

هی تو ذهنم میگم همون خوبه؛ این بهش میخوره! نه ...اون بهش نمیخوره! 

نه نه اون یکی بهتره !

بلخره کدومش؟؟؟!!!!

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

یه چیزایی تو سرم وول میخوره که خیلی منو میترسونه. 

چیزایی که نه میشه تاییدش کرد و نه تکذیب.

چیزایی که هم فکر میکنی درسته و هم اشتباه !

چیزایی که نمیدونی باهاشون چیکار کنی!

چیزایی که شاید هرکسی نفهمه ..

چیزایی که شاید واسش راهکار باشه ولی بدرد تو نخوره...

این وسط تویی که نمیدونی چیکار کنی.نمیتونی بزنی رو یه دکمه ی استپ تا تموم شه این همه فکر و خیال ...

تا تموم شه این همه حس یکه گی...

تا تموم شه این همه بغض قورت داده و اشک های گاه و بیگاه و دلتنگی ..

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۲

مثل همیشه آروم نشسته بودم سر جام.

موزیک گوش میدادم.

عارف داشت میخوند:

"بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم .."


تو مانیتور لپ تاپم خودمو نگاه کردم؛ گیره ی روسریمو سفت کردم و چندتا تار مو رو فرستادم داخل.



تو همون حال؛یه نفر مستقیم اومد داخل و روبه روم وایساد!  یه خانوم؛ با موها و ابرو های پهن قهوه ای!تیپ کامللااااا امروزی! ازونا که به کرات این روزا از پشت ویترین میبینم!


خانوم این کفش ها چنده؟!


چند ثانیه! فقط چند ثانیه تو چشماش نگاه کردم و بعدش زیر لب گفتم مارال !!

پریدم و همو بغل کردیم!! هنوز همونقدر کوچولو موچولو بود..مثل عکس های بچگی هامون که من همیشه یه سرو گردن ازش بلندتر بودم...!


گفت چه زود شناختیم !!! اصصصصلا فکر نمیکردم بشناسیم! وای خدا نگاهش کن چه خانوم شدهههه!


گفتم چشمات ....من آدم هارو از رو چشماشون میشناسم :) آویسا رو یادته؟ اونم چند وقت پیش اومده بود بعد یازده سال.. اونم تا دیدم در جا شناختم ! چشماش همون بود ..

گفت آفففرین حافظه ..البته تو همیشه شاگرد اول بودی !


تازه حواسم جمع دوروبرم شد! دیدم آتنا یه گوشه وایساده داره با لبخند نگاهمون میکنه! با دوتا دختر دیگه.

فوری بغلش کردم و روبوسی ..با غریبه ها دست دادم.گفتم ببخشید! اصلا متوجه حضورتون نشدم. .! اون دو نفرهم دوستای مارال که باهاش از مشهد اومده بودن ..


وایسادیم به حرف زدن؛به آتنا گفت از اول همینجور خانوم بود یادته؟ ولی الان خیلی خانوم تر شده.آتنا میخندید میگفت آره.از همون اول عاقل بود.


یاد گذشته ها کردیم ...یاد اون روزایی که تو لاکوده باهم قایم موشک بازی میکردیم و تخم مرغ شانسی میخریدیم و اون آدمک هایی که تکراری از توش در میومد رو باهم عوض میکردیم ..

یاد اون روزهایی که مارال ناهار میومد خونه ی ما و علی تازه راه افتاده بود و مارال با پای برهنه از ترس اینکه زمین نخوره زودتر از من میدوویید دنبالش و بغلش میکرد و میآوردش رو ایوون. 

یاد اون روزایی که من میرفتم خونه شون و وقتی اذان میزد میگفتم میخوام نماز بخونم و مارال میگفت خدا الان سرش شلوغه ! بذار یکم از اذان بگذره بعد! ولی من پافشاری میکردم و میگفتم نه خدا هیچوقت سرش شلوغ نیست!و مارال تسلیم میشد و من با چادر نماز جشن عبادت مارال که واسم کوتاه بود نماز میخوندم!

یاد اون روزای تابستون که باهم راز جنگل بازی میکردیم و بعدش میرفتیم از تو باغچه شون فلفل سبز و هندونه میچیدیم! 

یاد خیس کردن همدیگه با شلنگ تو بعدازظهر ای داغ تابستون! 

یاد اون چهارشنبه سوری خاطره انگیزی که باهم بودیم و مامانش سیم ظرفشویی آتیش زد! یاد تک تک روزای مدرسه و باهم بودن..

یاد آخرین باری که قبل رفتنش همدیگه رو دیدیم و اون رو صندلی جلو رو پای باباش نشسته بود و من رو صندلی عقب..و تو همه ی اون لحظه های آخر از همون فاصله دستای همدیگه رو محکممم گرفته بودیم! انقدر این تصویر واضحس برام که انقدر چند ساعت قبل اتفاق افتاده ..

و در نهایت رفتنش ...

و دور شدنش ..

و بطبع کمرنگ شدن دوستیمون. 

ده سال پیش که مشهد رفته بودم خودشو رسونده بود به اردوگاهم. 

اونجا همو دیده بودم و بعد دوباره بعد ده سال بیخبری و گم کردن شماره های همدیگه

دوباره همدیگه رو دیدیم.


بهش گفتم هیچوقت فراموش نمیشی.همیشه جزو خاطرات خوب معنی!


چشماش پر از اشک شده بود..میدیدم داره تلاش میکنه اشکاش نریزه.گفت تو هم همینطور عزیزم! تو هم همیشه بهترین بودی..

با همه ی وجودم بهش لبخند زدم.


گفت به خاله سلام برسون! گفتم بیا ببرمت پیشش! مگه اینجاست؟!

گفتم آرههه بیا بریم! گفت خب پس از عقب بیا ببینم میشناسه منو؟!

رفتیم و مامانم در جا شناختش :)

گفت خاله شما هم منو شناختی!!!!مگه میشه نشناسمت قرتی خانوم؟همه خندیدن!  از حال مامانش پرسید و گفت همونطوریه ..


بعدشم من و مامان دعوتش کردیم خونمون که گفت نیست و داره برمیگرده فردا ..

دیدار کوتاهمون تموم شد.شماره های جدید همدیگه رو سیو کردیم.


 با یه دنیا حس خوب و خاطره ی زنده شده از پیشم رفت ..

رفت و من هنوز دارم فکر میکنم...به دوستی ها و حس های خوبی که هیچوقت از بین نمیرن. .!


دوستی هایی که نه زمان توانایی نابود کردنش رو داره و نه فاصله ها. ..

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
این روزها؛ طی برخوردهای جدی که با شخص شخیص خودم داشتم؛
عاقل درونم از خواب ناز بیدار شده و متنبه گشته !

به این نتیجه رسیدم که هر رفتاری داشتم تو این سال ها؛ در نهایت بهترین کار ممکن بوده.
به این نتیجه رسیدم باید سعی کنم به همین رویه ادامه بدم.
به این نتیجه رسیدم که نباید از رو احساس تصمیم بگیرم.نباید بذارم احساسم درگیر کسی بشه !
به این نتیجه رسیدم که باید دست از فکر کردن بردارم و در حال زندگی کنم.چون هیچکس آینده رو ندیده. 
به این نتیجه رسیدم که اینجای کار،برای من؛ فقط یک چیز جواب میده.



خیره شدن به دستای خدا و معجزه خواستن ... 


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

میگفت بعد عقد ؛ به این نتیجه میرسی که هرررر آدم دیگه ای هم جای این آدم بود توانایی زندگی باهاش رو داشتی!

فقط باید بتونی خودت رو با شرایط وفق بدی ..!

ضمن اینکه من بعد ازدواج به همه ی دوستام گفتم ؛ به تو هم میگم:

اخلاق کشکه! قیافه کشکه!  عشق؟! :| عشق کیلویی چند؟!!

شوهر باید پوووول داشته باشه ! فقط پووووووووول ! :))))

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر