°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

°•نیـــلگــــــــون•°

به رنگ آسمـــــان ..

آخرین مطالب

  • ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۰ 186
  • ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵ ارشد
  • ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۶ 95

پربیننده ترین مطالب

  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۴ هیچ!

محبوب ترین مطالب

  • ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ......

من؛ دختری بودم که تو گرگ و میش هوا،تو کوچه پس کوچه های قدیمیِ مشهد گم شده بودم و در به در دنبالِ راهِ حرمت میگشتم ..




من که هیچ وقت توی بیداری تو مشهدت گم نمیشدم ..







🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر



یا رب تو مرا به نفس طناز مده

با هرچه بجز توست مرا ساز مده


من درتو گریزان شدم از فتنه ی خویش

من آن توام، مرا به من باز مده 





🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰


دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور



آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره ..




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

این چه اومدن و رفتنی بود؟..




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

...
.....
.......


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۷ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر


تو مغازه ایستاده بودم و مشغول مرتب کردن میزم؛ که از دور سنگینی نگاه رو خودم حس کردم.

سربلند کردم و دیدم که دوتا خانوم ؛ همونجور که  دارن میان سمت واحدم؛ به من خیره شدند و باهم پچ پچ میکنند.

نگاه خیره رو که دیدم؛ یه لبخند زدم و به کارم ادامه دادم.

خانوم ها رد شدند ولی دوباره برگشتند.این بار اومدن داخل مغازه. 

یکی از خانوم ها گفت:ببخشید؛ میتونم یه سوال ازتون بپرسیم؟!

-بله حتما.بفرمایید؟!

*میشه بهمون یاد بدی چجوری روسریتو انقدر قشنگ میبندی؟!

گل از گلم شکفت! یه لبخند پت و پهن زدم و گفتم البته ! چرا نشه؟!

گیره ی روسریمو باز کردم و نحوه ی بستنش رو واسشون توضیح دادم.


گفتند گیره ی خاصی میخواد؟ گفتم نه؛ با هر گیره ای میشه.اما برای این مدل بستن روسری، این مدل گیره بهترینه.میتونید از مغازه ی بغلیمون بخرید.من ازونجا خریدمش.


گفتند واقعا خوشبحالت که میتونی اینجوری حجاب بگیری... ما هم خیلی دلمون میخواد این مدلی روسری ببندیم، ولی حس میکنم یکم سخته.

گفتم آره قطعا اولش سخته.چون این مدل حجاب، مخصوصا تو شمال ، خیلی کمه. اینه که اولش یکم برای بقیه عجیب غریب بنظر میاد.و حتی ممکنه شما بخاطر همین نگاه های بقیه بیخیالش بشید و این مدلی سر نکنید.

گفتند دقیقا همینه.

گفتم ولی بعد یه مدت عادی میشه براتون.خود من هفت هشت ساله این مدلی روسری میذارم و دیگه تقریبا همه عادت کردن به این مدل روسری سر کردنم.هرچند هنوزم خیلی مخالف و موافق دارم ؛ ولی خب دیگه...به خود آدم بستگی داره.


خلاصه بعد یه سری راهنمایی دیگه، من باب اندازه و جنس روسری؛ ازم تشکر کردند و رفتند.منم براشون آرزوی موفقیت کردم!


و سرشار شدم از یه حس بی نهایت خوب و آرامش بخشی که بهش احتیاج داشتم...


آخه نمیدونید همین منی که یه عده حسرت میخورن بخاطر مدل حجاب گرفتنم؛در کنار این تشویق ها که کم هم نیست؛گاهی چقدر تحت فشار و حتی مسخره شدن از طرف بقیه قرار میگیرم ... و دلم میشکنه.

اونم توسط بعضی از افراد خیلی نزدیکم.

یعنی شاید هرکس دیگه ای بود؛ این همه مدت  تضعیف روحیه و مسخره شدن رو دووم نمیاورد و همون روزای اول کنار میذاشتش..




خدایا شکرت... که خوب دل آدم رو تو ناراحتی ها گرم میکنی و همیشه نشونه هات رو به موقع میفرستی ...



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

دردودل کردن با یه سری آدم ها واقعا پشیمونت میکنه.

یعنی تو خودت بریزی و حرفاتو به زبون نیاری و از حال بدت دق کنی، هزار بار بهتره.

هــــــــزار بارررررررر بهتره

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر


تا حالا نمیدونستم بی صدا و از عمقِ جانْ  فریاد زدن چجوریه ... حتما خدا شنیده......حتما شنیده...




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
نمیدونم با این حجمِ غم و اندوهی که تو سر و سینمه چیکار کنم ...

مدام فلش بک میزنم به دوازده دی.روزی که برای خریدن سکه با مامان رفته بودیم سر چهارراه استانبول و چشمام از فرط سرما و آلودگی هوای تهران میسوخت و اشکی بود... 

حالا چشمام میسوزه ولی نه از سوزِ سرما،از سوز اشک... از سوزِ سوختنِ آدم های بیگناه...از سوزِ بی مهری دنیا..
هیچ رقمه آروم نمیشم.نمیتونم بخندم.حتی با استیکرها.که اگه بخندم هم الکی و با یه قلبِ پر از درده.برای اینکه خودمُ بزنم به بیخیالی.برای کم کردن اندوه روی قلبمه.هرچند که میدونم کم نمیشه، تا خبر خوبی بیاد ..

پاساژ،آتش نشان ها،فروشنده ها و لباس ها.تولیدی و خیاطی هاش.دخترا و زنایی که اونجا خیاطی میکردن.کسبه ها ..
خانواده های منتظر...
هیـــچ کدوم یه لحظه از ذهنم دور نمیشند.



الان دلم امامزاده صالح میخواد..دلم ضریحِ سبزش رو میخواد و اون گوشه ترین گوشه ش؛که سرمو بذارم روش و مثل همیشه بی صدا گریه کنم ...بی صدا تَر از همیشه ..

 
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


چند روزه شروع کردم به پیاده روی در راستای لاغری و کاهش وزن 😁

دیروز صبح که داشتم صبحانه میخوردم(این صبحانه خوردنِ من هم جریان داره.کلا بعد از اینکه با سهیلا رفتیم سام کافه برای صبحانه،من به طرزِ عجیبی عاشق صبحانه و چایی خونه شدم.به عبارتی تحولی ویژه در صبحانه خوری من پدید آمد که آن سرش ناپیداست !😆 که این قضیه ش،کلا خودش یه پست جداگانه میطلبه !حالا بگذریم! )


داشتیم صبحانه میخوریم و همگان(منظور والدین گرامی است ) داشتتند به تشویق و روحیه دهی اینجانب در ادامه دادن پیاده روی و تصمیمم میپرداختند که ناگهان برادر وارد صحنه شد ! صندلی کنار دست من رو کشید بیرون و نشست و مشغول صبحانه خوردن شد.


لختی بعد : نیلوفر خودتو خسته نکن !تو پیاده روی بری،باشگاه بری،روزی یه وعده غذا بخوری،خودتو بُکُشـــی هم ،همینه که هستی! تکون نمیخوری عزیزِ من !

من :😳😐😶

تازه،شوهر کنی چاق ترم میشی.وقتی زاییدی (!) هم دوباره چاقتر میشی! کاری هم از دستت بر نمیاد!با این قضیه کنار بیا زندگی تو بکن !


من همچنان: 😳😳😳😳😳

اوشون :والا بابا.مگه دروغ میگم؟!

من دارم بهت میگم پیاده و روی و رژیم و این حرفا رو تو جواب نمیده !

من: .___________.



یعنی چنین حرفایی زد که من نااااابود شدم میفهمید؟! ناااابوووووووود!

هرچی انگیزه گرفته بودم دود شد رفت تو هوا !پوکر فیس وار عطای صبحانه را به لقایش بخشیدم و بعدم افسرده وار با ماشین رفتم سرکار ! :|||




آخه این انصافه؟ :|


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

میدونم هر حرفی بزنم کمال پرروییه.ولی میدونی که نفس نفسم شکرته..

خدایا تو هر چی تو دلم هست میدونی.

همه ی دردامو.همه ی حسامو.همه حالمو.همه ی خواسته های کوچیک و بزرگم رو

میدونم این اشک ها رو میبینی.میدونی خودم از دست خودم خسته م.

از فکر کردن ... از نرسیدن ... از نبودن...



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رسول که بودیم؛مامان از فرط حوصله سررفتگی وقتی رفته بود پایین یه هوایی بخوره، بعد مدت هااااااا  چند تا مجله ی خانواده، راه زندگی و روزهای زندگی و .. خرید که سرش گرم بشه. 

خب من که اونجا با دیدنشون چهره م رفت تو هم و اصلا نخوندمشون.تا اینکه با خودمون آوردیمشون شمال.تو مغازه وقت های بیکاری یه نگاه بهشون انداختم.داستانهاش همون مزخرفات پونزده سال پیش بود!!!دریغ از یک ذره خلاقیت یا تغییر :|

فقط قصه های آشنایی های مجازی و چت کردن ها و پاشیدن خانواده ها به واسطه ی شبکه های مجازی بهش اضافه شده بود!



 دیروز بعد از ظهر که مامان اومد دید مجله رومیزمه برگشت گفت:اه حالم بد میشه این مجله ها رو میبینم.چقدر این ها رو میخوندم اون موقع ها! 


گفتم منم از بچگی همین داستان های فریب خورده و من همسر دوم بودم و بعد از ازدواج هم تنهایم و برسردوراهی و این خزعبلات رو خوندم که از هرچی مرده فراری شدم دیگه !

وقتی اینا رو میگفتم؛مامان دلشو گرفته بود و داشت غش میکرد از خنده :)))))


.


خب مگه دروغ میگم؟! والا اگه رو ذهنیتم بی تاثیر بوده باشه :|


سوال اینجاست که آیا واقعا ازدواج و زندگی مشترک و مرد جماعت ؛ همینقدر قدر که این مجله ها میگند سیاه و فاجعه آمیز هستند یا نه؟!


والا اگه یه نقطه روشن تو این مجلات باشه :| داستان های عاشقانه شون هم اینجوریه که در نهایت پسره یا دختره قبل از ازدواج میمیرند (!) و کلا زندگی و خانواده ای شکل نمیگیره :|


میگید دروغ میگم؟! همین فردا برید یه مجله خانواده بخرید :|

بهتون قول میدم که بهم ایمان آورده و از مریدانم خواهید شد ! :))))))




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر


دلم برای غریبه ی آشنایی که هیچوقت فرصت نشد بشناسمش؛ تنگ شده ...





🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۸ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
دسته گل وسط میز بود.رفتم جلو.سرم رو بردم تو دسته ی گل.رزها رو نفس کشیدم.عطر نداشت.نرگس ها رو گرفتم جلوی صورتم.چشم هامو بستم.عطرِ بینظیرِ نرگس، هنوزم  میتونست مستم کنه ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۲ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

به عکس نگاه میکرد.با یه حالی گفت:بچه این کوچیکی...بدون اینکه مادر بالاسرش باشه...بدون اینکه پدر پشت و پناهش باشه.کی مواظبش بود؟کی پشت و پناهش بود؟چجوری به اینجا رسید؟


پریدم بغلش کردم.صورتشُ بوسیدم..گفتم خداااا ... خدا همیشه بود ..خدا همیشه هست ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

چند روز بود این بیت ورد زبونم بود.خب طبیعیه با خوندن این بیت یاد اولین نفراتی که میفتم،بعد جناب سعدی و مصادیقِ بیت،جواد نکونام باشه :)))

یاد پنالتی زدناش و بازی هاش و درگیری هاش با علی دائی افتادم وکلی بهش فکر میکردم !!که الان کجاست و چیکار میکنه !ولی خب اصلا راجبش سرچ نکردم که با خبر شم از احوالش !


خلاصه امروز خانوم ز ،یکی از مشتری ها و دوستای قدیمی و خوبمون،که از بزرگای شهرمون هستند اومد پیشم.(تو مغازه)  گفت نیل جان واسه یه دختر دوماه یه دست لباس شیک و خاص میخوام.چی داری؟


از بین لباسای کوچولوی نازِ دخترونه،یه دست لباس کامل و خوشگل و مارک واسش ست کردم.موقعی که داشتم کارت میکشیدم،گفتم حالا بچه ی کیه که انقدر عزیزه؟!خواهرزاده تونه؟! 


خندید گفت جواد نکونام رو میشناسی؟! گفتم مگه میشه نشناسم؟! دخترِ آقای نکونام دو ماهشه؟!!!الهییی خدا واسشون حفظش کنه.پرسیدم همین یه بچه رو داره؟که گفت نه یه پسر هم داشت از قبل :)

گفتم لطفا اگه میشه عکسشو با این لباس واسم بفرستین.گفت اگه امشب پوشیدش حتما ^__^


کلا لباس خریدن برای بچه ها خیلی لذت بخشه.وقتی لباسی که با سلیقه ی خودت خریدی رو تنِ بچه میبینی کلی حسِ خوب بهت دست میده و ذوق میکنی.

حالا من این حسُ نسبت به همه ی کسایی که با سلیقه ی من لباس انتخاب میکنند برای بچه شون دارم:) 

فرقی نداره بچه ی کی باشه،اینجور مواقع حتما درخواست عکس میکنم از والدین بچه.تا ببینم ذوق کنم و اگه اجازه دادن،بذارم رو پیج اینستاگرام مغازه.




وقتی خانوم ز از مغازه رفت بیرون با نیشِ باز 😁😁😆زمزمه کردم؛

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز !



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۲



من تو را وفادارم ..




🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


مگه میشه باشی و تنها بمونم !

محاله بــذاری محاله بتونــــم

دلم دیگه دلتنگیاش بی شمـــــــــــاره

هنوزم به جز تو کسی رو نداره ...


عوض میکنی زندگیمو

تو یادم دادی عاشقیمو


تو رو تا تهِ خاطراتم کشیدم

به زیبایی تو کسی رو ندیدم



نگو دیگه آب از سرِ من گذشته

مگه جز تو کی سرنوشتُ نوشته؟



تحمل نداره نباشی

دلی که...تو تنها خداشــی 






🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
حال کسره خوب کسره وقتی که؛ چهره ی یه نفر واست یه جور کسره خوبی آشناست و تو نمیدونی که کجا دیدیش.ولی اون میدونه و بهت میگه و تو  هم یادت میاد و یه لبخند عمیق ازین یادآوری پخش میشه رو لبت :)

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

من کاری ندارم کی چیکار میکنه.کاری ندارم کی چی میگه.

کاری ندارم دنیا چجوریه.واسم مهم نیس دنیا چقدر کثیفه.

نمیخوام گرگ باشم فقط بخاطر اینکه گوسفند نباشم!

نمیخوام از محنت دیگران بی غم باشم ! 

نمیتونم یه آدم بی تفاوت خودخواه باشم ! میدونم بی تفاوتی خیلی خوبه.آره.گاهی حتی خودم خودمو بخاطراین بی تفاوت نبودن سرزنش میکنم.باید تا یه جایی بی تفاوت بود.تا یه جایی کشید کنار.فداکاری و منجی بودن حدی داره.

آره میدونم...

داشتم میگفتم مهم نیست مردم چجورین و چیکار میکنند.مهم نیست دنیا چقدر کثیف و بی رحمه.مهم نیست که دل های کمیِ که به یاد هم میتپه.مهم نیست که موقع سختی آدم ها تنهام بذارن.مهم نیست اونا چه رفتاری داشته باشند!

مهم نیست که ممکنه دلمو بشکنند!!

مهم اینه که من هرکاری میکنم برای دلِ خودمه!مهم اینه که دلِ من چی بگه! مهم اینه که دلِ من دل باشه !

مهم اینه دلِ من بتپه... دلِ من بتپه برای همه ی اونایی که تو دلم جا دارن...

دلِ من بتپه برای خوب ها...برای خوبی ها و مهربونی ها ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

خب من فراموش کرده بودم که اینستا بلاگفا نیست

و نمیتونم هر بلایی که خواستم سرش بیارم !

حواسم نبود کل فامیل و دورو بریام منو فالو دارن و با غیب شدن صفحه م با کلی حرف و شایعه و حدیث مواجه میشم !

نمیدونستم ممکنه غلط نکرده ای داشته باشم !

یا با کسی رل زده بوده باشم و الان یک شکست عشقی خورده باشم!!!

شایدم با کسی کات کرده بودم حتی و میخواستم فراموشش کنم.والا روح خودم خبر نداره! ولی وقتی اینا میگن حالت خوب نیست و یه چیزی شده ؛ لابد شده و من حالم خوب نیست و نمیفهمم!!!



اگه واقعا همچین چیزایی بود دلم نمیسوخت ...ولی وقتی "هیچی" نیست...خیلی سوزناکه ..

اصلا دلیل حالم و میل به محو شدن؛ همین به "هیچ" رسیدن بوده شاید ... 



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۳ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

1.کاش میشد برای یه مدت (حالا کوتاه یا بلند) غیب شد از رو زمین.کاش میشد بود ولی در عین حال نبود...تا وقتی که فهمید بودن بهتره یا نبودن؟!




2.کاش سیاهی پروفایلش مربوط به ایام اربعین و صفر بود...کاش در جواب سوالم و ابراز نگرانیم یه چیز دیگه نوشته بود ...



3.خوشگل بود.سرحال بود.معلوم بود اعتماد به نفسش هم بالاست ( هزار ماشالله بهش) رفتارش و بیخیالیش اجازه کوچکترین احساس ترحمی به کسی نمیداد.یعنی فقط یه آدم بی شعور میتونست بهش- -به سمعکهایی که تو گوشاش بود-- ترحم کنه.گاهی اوقات؛ مثل اینجور وقت ها احساس میکنم تکنولوژی رو خیلی بیشتر دوست دارم.کاش میشد از نظر تکنولوژی ده سال جلوتر بودیم...کاش یه روز تکنولوژی؛ علاج همه ی دردا باشه.



4.مطمئنم یه امتحان بود ...سخته آدم تو امتحانای آسون رد بشه.


🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

امروز پس از مدت ها رفتم شهری که در آن پیش دانشگاهیم را گذرانده ام.تنها.

به بهانه ی گرفتنِ مدرکِ پیش دانشگاهی رفتم.برای انجامِ کارهای فارغ التحصیلی.شک داشتم که قبلا از مدرسه گرفتمش یا نه !


نمیدانستم کرایه چقدر شده بعد پنج سال ...آن روزها کرایه سیصد تومان بود..یک دو هزاری به راننده دادم و پانصد بهم برگرداند!

کرایه دقیقا پنج برابر شده بود ...


جلوی مدرسه نگه داشت و پیاده شدم ..از لای دروازه دیدم دختران سرخوش را.بعضیا کفِ زمین نشسته بودند،بعضی ها والیبال بازی میکردند و بعضی هم درس میخوندند..


از همان جا دلم تنگِ جمعِ سه تاییِ خودمان شد..یادِ تمام آن پنج سالی که صبح تا غروب کنارِ هم نشستیم و باهم رفتیم و باهم برگشتیم افتادم ...

دلتنگ پ،دلتنگ م،دلتنگِ دوستانِ دورو نزدیکِ دیگر،دلتنگ زنگِ تفریح ها و زنگِ ورزش ها،دلتنگ تک تک لحظه های تلخ و شیرینِ دبیرستان.حتی دلتنگِ روزای مزخرفِ بلاتکیفیِ قِبلِ کنکور شدم..


از دختری که لبِ آبخوری ایستاده بود سراغِ مدیر را گرفتم.عوض شده بود ...

وارد ساختمان شدم.

کلاسِ روبه رو خالی بود..کلاسِ رو به دریا با همان پنجره ی رویایی اما حفاظ دار.چقدر حسرتِ حفاظدار بودنِ آن پنجره را میخوردیم...چقدر دوست داشتیم زنگ های تفریح در آنسوی کلاس و نزدیکتر به دریا بچرخیم..چه روزها،صبحای زود در کلاسِ خالی ،سرِ من به روی این حفاظ تکیه میکرد و اشک میریختم و با دریا دردودل میکردم...


آنروزها دلم میخواست زودتر آینده را ببینم...از دریا میپرسیدم میدانی چه میشود؟!تو بگو ... ! و فقط صدای امواجِ طوفانیِ دریا بود که پاسخم را میداد..


امروز از آینده روبه روی آن پنجره  و دریا ایستاده بودم...


..



پنجره

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر

تقریبا یک ماهه؛که تصمیم گرفتم زندگیمو ازین حالت ماشینی خارج کنم و یه تحرکی در خودم ایجاد کنم!

شرحِ قصه حوصله میخوادء،فقط همینقد بدونید که با ماشین میام سرکار،با ماشین میرم خونه،

با آسانسور میرم بالا،با پله برقی میام پایین و الخ ....!!! ://



پس از رایزنی های بسیار به این نتیجه رسیدم که بهترین و بی دردسرترین ورزش پیاده روی هست!و به پیشنهادِ یک رفیقِ شفیق،تصمیم گرفتم مسیرِ خونه تا سرکار رو پیاده برم!(از همون شب که تو بی آر تی حرف میزدیم متنبه گشتم و این تصمیم مهم رو گرفتم!:دی)


اما و صد اما که این تصمیم در مرحله ی همون تصمیم موند و عملی نشد!!! :|

نمیدونم چرا نمیشه واقعا ...هوا عالی مسیر عالی شهر عالی .. تو این مدت زیاد باد و بارونم نداشتیم که بخام بگم هوا مساعد نبوده... اتفاقا برعکس ! بهترین هوای ممکن برای پیاده روی بوده ،اما نشده دیگه ... 


پیاده روی تو صبحِ مطبوعِ پاییزی تو هوای شمال شاید آرزوی خیلی ها باشه .. اونوقت من آب در کوزه و تشنه لبانم..!!!



🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر


کاین همه زخم نهان است و مجال آه نیست ...





🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

من همه ی تلاشمو کردم که محترمانه بهش بگم "...."


ولی خودش نخواست.وادارم کرد حرفایی بزنم که گرچه قبلا دلم میخواست بزنم و فکر میکردم با زدنش دلم خنک میشه؛ اما حس خوبی بهم نداد زدن اون حرفا.لاقل الان حس خوبی ندارم...


دیگه مطمئنم هیچوقت خبری ازش نمیشه ..


امیدوارم "........"و خوشبخت بشه ... 

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

و قسم به خدای آرزوهای محال ....

.

.

.

شکرت ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

خدا میدونه که چقدررررررر دلم میخواد ..چقققققققدرررر دلم میخوااااد..


ولی میدونم که نمیشه ...

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

بچه که بودم

وقت هایی که خیلی دلم گرفته بود و بغض داشت خفه م میکرد،

بعد کلی تلاش برای نریختن اشکام..بعد کلی لرزش لبام و مقاومت کردن ..آخرش اشکام سرازیر میشد و بی صدا گریه میکردم ...عین یه بچه ای که تو این دنیای بزرگ تنهای تنهاست وهیچ پناهی نداره گریه میکردم...

امشب شدم مثل اون وقت ها .. شدم مثل یه بچه ی کوچیکِ بی پناه که مغلوب اشکاش شده و بی صدا أشک میریزه ...




خدایا میشه بگی تهِ این همه مقاومت چیه؟ تا کجا باید برم؟تا کجا؟






🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر